این چمدون رو کجا گذاشتم!

ساخت وبلاگ
نیم ساعت پیش بود، یک‌چیزی تماشا می کردم که مربوط به هدف گذاری کاریم در آخرین روزهای هزاروچهارصد و ‌یک بود، یک هدفی که مطمئن بودم تکان دهنده و‌ موثر خواهد بود! باورش برای خودم هم سخت بود که این هدف عریض و طویل را مچاله کردم و با تمام ساعت های زحمتی که در هزارو چهارصدودو خرجش کردم بی خیالش شدم! هدف قلمبه و چاق و‌ چله ای برای هزاروچهارصدوسه و سال های پیش رو برای خودم پیچیده ام که خب راستش شما که غریبه نیستی! (شمایی که مدام نارنجدونه را میجوری میگم! و شب و روز اینجا بیتوته می‌کنی و نمی‌شناسمت!) این هدف از آن هدف هاست که وقتی بهش فکر می کنم اول در کامم شیرین می شود، سپس اعماق قلبم می لرزد و ناگهان در شکمم یک بلور گران قیمت تولید چِک می‌شکند و‌ خرد و خمیر می شود، سپس! اوممم سپس یکهو تمام بلور خرد شده می ریزد کف دلم و تمام دلم رها می شود!فکر کردن به این هدف جوری مرا می لرزاند که گویی هر لحظه دارم با سه چرخه هندی از مسیر‌کوهستانی که یک سمتش کوه است و یک سمتش دره و‌ تمام حاشیه راه را سیلاب شسته سقوط می کنم به اعماقش!هدف جدیدم خیلی غول بی شاخ و دمی ست! ماندم چطور می خواهم شیشه عمرش را پیدا کنم و بشکنمش!!! اما عجیب تنم می‌خارد! تنم می خارد برای رفتن به این مسیر ترسناک! و‌ پر هیجان؛ هر قدر به سختی مسیر فکر می کنم و دلم می ریزد بیشتر مصمم می شوم برای فتح قله و خب همین آدرنالینِ خارش هایِ بی نهایت روح و ذهن من است! حالا این روزهای نخست فروردین ۱۴۰۳ برای من شبیه همین نشیمن بهم ریخته و درهم ست!، شبیه روزهایی پس از اثاث‌کشی! که نمی دانی اسمت چیست و این وسایل مال کیست و‌ چرا مینیمال تر نزیستی خیر سرت! باید کمر ببندم و شروع کنم به حرکت! به جمع کردن این نشیمن تاریک روشن مغزم! که تا غروبش اندکی ب این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

خدایا! اگه اون بالا هستی و صدای منو می‌شنوی! لازمه بگم من پنج سال پیش همین روزا صدای خرد شدن استخوون‌هام رو شنیدم، برنامه چیه! قراره بریم اد از سر!!! فاک فاک فــــاک...


برچسبها: گریستن, تا مرز, کوری

این چمدون رو کجا گذاشتم!...
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

جدیدترها گاهی حالِ بد و خیلی بد که میاد بالا روی روحم شناور میسه، باید بیام یه فیلم دیدنی ببندم بهش که سنگین بشه و غرق بشه تو اعماق وجودم... میگم جدیدترها! حالا فکر نکن از قدیم این بوده! قدیم فیلم حال خوبی بود که میبستم به دُم روحم! و منو پرتاب می‌کرد میون ستاره ها!!! یه سرشب تا طلوع سپیده چند تا لیوان چای و‌ ناپلئونی بلعیده میشد و فیلم ها پشت هم پخش میشد، یه سرشب تا صبح چهار تا فیلم!!! ای منِ سگ جونِ قدیم!!!حالا حالِ متعفن امشبمو‌ گره زدم به یه فیلم عجیب و غریب! که خب نذار بگم موقع دیدنش چطوری به خودم پیچیدم و سوختم و خاکستر ازم موند! خدا خودش دید و این کافیه، فقط اینا رو میگم میترسم خودم یادم بره! اینا از سر ترس حافظه ی خودمه، یه جایی هست تو ناله زدن و‌ گریستن که نفست بند میاد و باید محکم هق بزنی! و وقتی مجبوری بی صدا ناله بزنی اون نفس بند اومده میشه مرگ مدامت، یه جا هم باید انتقام نمادین بگیری از کوسن های کنار دستت و‌ چنان مشت بکوبی بهشون که کتف و بازو و شونه‌ت رگ به رگ بشه تا کف پاهات...این فیلم چندین سال بود تو لیست فیوریت نشسته بود، شاید سه سال و امشب با دیدنش خودمو «نابود» کردم، میگم نابود، نه که قبلش خیلی «بود» بوده باشم، زندگی حد فاصل همین نابود و نابودتر شدن هاست... بابا این فیلم یه چیکه هم موسیقی متن نداشت، حتی تیتراژ هم در سکوت گذشت و بازیگرای نقش اولش سر جمع ده قطره هم اشک نریختن تو سکانس ها!!! چی میشه که اینطوری میتونه آدم نابود بشه!!! بذار بهت بگم! جادوی کلمات و واژه ها و حقیقت تجربه زیستن!.دیگه جون دیدن سریالش رو ندارم، همین فیلم اونقدر منو مچاله کرد که برای هفت پشتم بسته،اونم فیلمی که شونزده سال قبل از حیات زمینی من ساخته شده! و اینقدر با تمومش متصل شدم، عجیب این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

نشستم بالای سر این زنیکه نویسنده‌ی درونم که می‌نوشت! هر قدر احیا می‌کنم هیچ اثر ندارد! مُرده که مُرده! و من دلتنگم برای روزهایی که بیشتر می‌نوشتم...


برچسبها: ایاب, ذهاب, برقرارست

این چمدون رو کجا گذاشتم!...
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 1:42

بعضی چیزا گفتن نداره، و اونقدر عجیب غریبه که خودت یک عمر نیاز داری برای فهمیدنش، و اونقدر یکهو رخ میده و رد میشه میره! انگار یه قطار پرسرعت از کنارت رد شده باشه. باد عبورش خورده به صورتت، صداشو شنیدی، جسمش رو ناواضح دیدی، حتی بوی قطار برات‌ مشخص شده اما خبری از اجزای قابل درکش نداری! اونقدر توضیحش سخته که حتی نمی‌تونم تو کلمات ردیفش کنم‌.ولی مومنم به اینکه رخ دادن تمام اونچه میگذره تو روزهای زندگی مون اونقدر برنامه داره که ما حتی فکرشم نمی کنیم! این مُجالست رو ما منشی شدیم؟ حاشا و کَلا که ما بتونیم اونقدر موثر باشیم! ما اصلاً نبودیم که کسی منشی این مجالست ها بود و نوشت و نوشت و امروز اتفاق افتاد!میون هزاران هزار آدم، هزاران ه‍زار لحظه، هزاان هزار فکر و عمل، هزاران هزار خواسته و اتصال، هزاران هزار موجودیت! چطور میشه که توالی اتفاقات اینقدر عجیب بشینه که بشه این خروجی عجیب و باورنکردنی! من که بهت میگم ما منشی نبودیم! تو هم بگو نبودیم!حالا کاش این وسط یه save as هم بود برای ذخیره کردن این مُجالست ها! حداقل بشه یه روزایی دوباره نشست به تماشا و کیفور شدن ولی خب بکر بودن یعنی همون در لحظه بودن و من شهادت میدم که سلول به سلولم در لحظه بود و در لحظه موند. لحظه ها تو گوشت تنم فرو رفت، آخه من می دونستم دلم تنگ میشه، قلبم میگیره، نفسم بند میاد، اشکم سر میره، دلم میترکه، سر همین لحظه ها رو بلعیدم و نذاشتم فرو بره تو بُعد عبور زمان.چقدر نوشتن این متن برام سخته، از نوشتن هر متنی سخت تر!، ولی باید ثبت بشه تا هزار سال بعد اینا باز بمونه، حتی همین کلمات به ظاهر ساده هم انرژی داره! نشسته به بساط جذبِ امور!، می‌دونی من خودم دیدم! پنج سال پیش همین روزا چیزهایی رو تصویر کردم و اینجا نوشتم که الان این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 1:42

یک پیرزن عربی بود نمکی‌طور، نشسته بود همین بغل دستم، منم خیلی ترش‌رو! اصلاً یادم نیست چرا! ولی یادمه روزهای زیادی بود تُرش و نارس بودم! و اون روزم تو اوج احوال، نشسته بودم اینورتر، حواسش پی من بود و یک کلماتی می‌گفت که انگار می خواست حواس منو جلب کنه، چند دقیقه اصلاً حواسم نبود با منه! نگاهش کردم دیدم با منه! نمی دونم چی گفت و لبخند زد با اینکه نفهمیدم چی میگه به نمک صورتش خندیدم! اونم خندید! اونقدر شیرین بود که یادمه اون تُرش احوالی من رو قشنگ شست و برد! و بعدشم یه شکلات داد دستم؛ از این شکلاتای با طعم مصنوعی! پر از مواد افزودنی فضایی! که وقتی بخوری تُرش میکنه سر دلت! منم نخوردم اما خب عجیب اینکه تُرش کردنم هم خوب شد!!!گاهی اینطوریه بعضیا ذات‌شون قند داره، بدون اینکه حتی زبونشون رو بفهمی میان میشینن وسط دلت و حالتو بهتر می‌کنن... خدا کنه جز این دسته باشم! همیشه همینو خواستم ولی نمی‌دونم چقدر همین بودم!مکان نوشت: صحن درب حیاط ورودی مقبره ابن عربی، تو جبل قاسیون دمشق.عکس نوشت: کاش خودش توی عکس معلوم بود،الان شکم برد که پیرزن بود یا پیرمرد! (یا حضرت حافظه)عکس همین طور ادیت خورده و رویایی دستم رسیده، خودم دخیل نبودم.*عنوان، شعری از حمید مصدق، خدایش بیامرزد این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت: 1:42

متولد بیست و پنجمین روز آبان سال هزاروسیصدوشصت و هشت، در بندرعباس که درود خدا بر این زمین گرم و پرمهر باد.نارنج  همیشه طعم غذاست ، از گلش هم مربای بهارنارنج  پخته میشه  اما کسی توجه نمی کنه به دونه به نارنجـــــــــدونه.  بس  بذارید خودمو معرفی کنم ؛ خوشبختم نارنجدونه هستم :)اینجا وجود داره تا روزانه های  منه دونه که توی دل یه نارنجم ثبت بشه ، گاهی هم خاله زنک بازی های اطرافم رو مدیریت می کنم ، ذهنم در طول روز با دیدن هر چیزی فعال میشه و توی ذهنم صدای ماشین نویسی میاد ، در طول روز چندین و چند پست توی ذهنم ثبت میشه اما پست های کمی هستند که مجال ثبتشون رو  تو این صفحه پیدا می کنم و خلاصه اینکه   به نارنج حس خاصی دارم ؛ انگار اونم همین طوره ، حس می کنم  من باید نارنجدونه باشم !در ضمن میخوام مطلـــــــــع باشید که اسم  " نارنجدونه "  در فضای وب و واقعی منحصر به همین صفحه است ، و اگر نظرات توهین آمیز با این نام مستعار دریافت میکنید ، مربوط به شخص بنده نخواهد بود ، اون شخص فقط یه چپاولگر اسم مستعاره که میتونه هر اسمی رو چپاول کنه؛تیر ماه سال نود و چهار طی یک اتفاق تلخ در سرورهای بلاگفا بخش بزرگی از آرشیو این وبلاگ و ایضاً کلی وبلاگ دیگه از بین رفت ؛ اتفاقی که باعث قتل تعداد زیادی روح وبلاک نویس شد ، وبلاگ ها به مرگ های موقت و دائم فرو رفتند ، اگر اصطلاح «ازگور برگشته» ترسناک و نا مناسب نباشه می تونم بگم نارنجدونه هم جز همین دسته ست حالا بعد از چندسال خاموشی اجباری و غم از دست دادن آرشیو وبلاگی که درست مثل سوختن دفتر خاطرات دردناکه ، برگشتم تا دوباره بنویسم ، امیدوارم اعتماد مجددم به بلاگفا به خروجی زشتی ختم نشه ، گرچه این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 20:15

متولد بیست و پنجمین روز آبان سال هزاروسیصدوشصت و هشت، در بندرعباس که درود خدا بر این زمین گرم و پرمهر باد.نارنج  همیشه طعم غذاست ، از گلش هم مربای بهارنارنج  پخته میشه  اما کسی توجه نمی کنه به دونه به نارنجـــــــــدونه.  بس  بذارید خودمو معرفی کنم ؛ خوشبختم نارنجدونه هستم :)اینجا وجود داره تا روزانه های  منه دونه که توی دل یه نارنجم ثبت بشه ، گاهی هم خاله زنک بازی های اطرافم رو مدیریت می کنم ، ذهنم در طول روز با دیدن هر چیزی فعال میشه و توی ذهنم صدای ماشین نویسی میاد ، در طول روز چندین و چند پست توی ذهنم ثبت میشه اما پست های کمی هستند که مجال ثبتشون رو  تو این صفحه پیدا می کنم و خلاصه اینکه   به نارنج حس خاصی دارم ؛ انگار اونم همین طوره ، حس می کنم  من باید نارنجدونه باشم !در ضمن میخوام مطلـــــــــع باشید که اسم  " نارنجدونه "  در فضای وب و واقعی منحصر به همین صفحه است ، و اگر نظرات توهین آمیز با این نام مستعار دریافت میکنید ، مربوط به شخص بنده نخواهد بود ، اون شخص فقط یه چپاولگر اسم مستعاره که میتونه هر اسمی رو چپاول کنه؛تیر ماه سال نود و چهار طی یک اتفاق تلخ در سرورهای بلاگفا بخش بزرگی از آرشیو این وبلاگ و ایضاً کلی وبلاگ دیگه از بین رفت ؛ اتفاقی که باعث قتل تعداد زیادی روح وبلاک نویس شد ، وبلاگ ها به مرگ های موقت و دائم فرو رفتند ، اگر اصطلاح «ازگور برگشته» ترسناک و نا مناسب نباشه می تونم بگم نارنجدونه هم جز همین دسته ست حالا بعد از چندسال خاموشی اجباری و غم از دست دادن آرشیو وبلاگی که درست مثل سوختن دفتر خاطرات دردناکه ، برگشتم تا دوباره بنویسم ، امیدوارم اعتماد مجددم به بلاگفا به خروجی زشتی ختم نشه ، گرچه این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 17:53

داشتم خدا را بابت نداشتن حرص مال دنیا و رفتار چاپیدن و قاپیدن شکر می‌کردم، یکهو به خودم آمدم دیدم همین که الان در وضعیت فعلیم(چگونگیش بماند) بخاطر همین فقدان کذایی‌ست! خیلی هم احساس بی‌نیازی شدید که از دنیا و درونیاتش کنی، یک جایی به خودت می آیی و میبینی بخاطر "نداشتن" از دست رفته ای! یا تن به مسیری داده ای که انحراف از معیارت از دستت در رفته؛فلذا به خودم در آینده؛ لطفاً کمی پیچ ولوم حریص بودن را بپیچان! این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 17:53

متولد بیست و پنجمین روز آبان سال هزاروسیصدوشصت و هشت، در بندرعباس که درود خدا بر این زمین گرم و پرمهر باد.نارنج  همیشه طعم غذاست ، از گلش هم مربای بهارنارنج  پخته میشه  اما کسی توجه نمی کنه به دونه به نارنجـــــــــدونه.  بس  بذارید خودمو معرفی کنم ؛ خوشبختم نارنجدونه هستم :)اینجا وجود داره تا روزانه های  منه دونه که توی دل یه نارنجم ثبت بشه ، گاهی هم خاله زنک بازی های اطرافم رو مدیریت می کنم ، ذهنم در طول روز با دیدن هر چیزی فعال میشه و توی ذهنم صدای ماشین نویسی میاد ، در طول روز چندین و چند پست توی ذهنم ثبت میشه اما پست های کمی هستند که مجال ثبتشون رو  تو این صفحه پیدا می کنم و خلاصه اینکه   به نارنج حس خاصی دارم ؛ انگار اونم همین طوره ، حس می کنم  من باید نارنجدونه باشم !در ضمن میخوام مطلـــــــــع باشید که اسم  " نارنجدونه "  در فضای وب و واقعی منحصر به همین صفحه است ، و اگر نظرات توهین آمیز با این نام مستعار دریافت میکنید ، مربوط به شخص بنده نخواهد بود ، اون شخص فقط یه چپاولگر اسم مستعاره که میتونه هر اسمی رو چپاول کنه؛تیر ماه سال نود و چهار طی یک اتفاق تلخ در سرورهای بلاگفا بخش بزرگی از آرشیو این وبلاگ و ایضاً کلی وبلاگ دیگه از بین رفت ؛ اتفاقی که باعث قتل تعداد زیادی روح وبلاک نویس شد ، وبلاگ ها به مرگ های موقت و دائم فرو رفتند ، اگر اصطلاح «ازگور برگشته» ترسناک و نا مناسب نباشه می تونم بگم نارنجدونه هم جز همین دسته ست حالا بعد از چندسال خاموشی اجباری و غم از دست دادن آرشیو وبلاگی که درست مثل سوختن دفتر خاطرات دردناکه ، برگشتم تا دوباره بنویسم ، امیدوارم اعتماد مجددم به بلاگفا به خروجی زشتی ختم نشه ، گرچه این چمدون رو کجا گذاشتم!...ادامه مطلب
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 17:53