دوساعت و‌چهل و نه دقیقه؛

ساخت وبلاگ

جدیدترها گاهی حالِ بد و خیلی بد که میاد بالا روی روحم شناور میسه، باید بیام یه فیلم دیدنی ببندم بهش که سنگین بشه و غرق بشه تو اعماق وجودم... میگم جدیدترها! حالا فکر نکن از قدیم این بوده! قدیم فیلم حال خوبی بود که میبستم به دُم روحم! و منو پرتاب می‌کرد میون ستاره ها!!! یه سرشب تا طلوع سپیده چند تا لیوان چای و‌ ناپلئونی بلعیده میشد و فیلم ها پشت هم پخش میشد، یه سرشب تا صبح چهار تا فیلم!!! ای منِ سگ جونِ قدیم!!!

حالا حالِ متعفن امشبمو‌ گره زدم به یه فیلم عجیب و غریب! که خب نذار بگم موقع دیدنش چطوری به خودم پیچیدم و سوختم و خاکستر ازم موند! خدا خودش دید و این کافیه، فقط اینا رو میگم میترسم خودم یادم بره! اینا از سر ترس حافظه ی خودمه، یه جایی هست تو ناله زدن و‌ گریستن که نفست بند میاد و باید محکم هق بزنی! و وقتی مجبوری بی صدا ناله بزنی اون نفس بند اومده میشه مرگ مدامت، یه جا هم باید انتقام نمادین بگیری از کوسن های کنار دستت و‌ چنان مشت بکوبی بهشون که کتف و بازو و شونه‌ت رگ به رگ بشه تا کف پاهات...

این فیلم چندین سال بود تو لیست فیوریت نشسته بود، شاید سه سال و امشب با دیدنش خودمو «نابود» کردم، میگم نابود، نه که قبلش خیلی «بود» بوده باشم، زندگی حد فاصل همین نابود و نابودتر شدن هاست... بابا این فیلم یه چیکه هم موسیقی متن نداشت، حتی تیتراژ هم در سکوت گذشت و بازیگرای نقش اولش سر جمع ده قطره هم اشک نریختن تو سکانس ها!!! چی میشه که اینطوری میتونه آدم نابود بشه!!! بذار بهت بگم! جادوی کلمات و واژه ها و حقیقت تجربه زیستن!.

دیگه جون دیدن سریالش رو ندارم، همین فیلم اونقدر منو مچاله کرد که برای هفت پشتم بسته،اونم فیلمی که شونزده سال قبل از حیات زمینی من ساخته شده! و اینقدر با تمومش متصل شدم، عجیب اینکه این فیلم یه پایگاه روانکاوی فردی هم بود و فقط به موضوعش که از اسمش مشخصه ربطی نداشت...

پر از کلماتم از این اثر عجیب اما همین کلمات مهم ترین چیزیه که باید ازش بدونم و شاید بدونیم همه مون:

ما راجع به همه چیز می‌دونیم و یاد می‌گیریم اما

به طرز وحشتناکی نادانیم، هم درباره خودمون و هم درباره دیگران


برچسبها: scene, from, a, marriage

این چمدون رو کجا گذاشتم!...
ما را در سایت این چمدون رو کجا گذاشتم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : elika86 بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23